نتایج جستجو برای عبارت :

عمو گورباچف می‌شود تمامش کنی؟

می‌دانی من بیشتر ترسیده‌ام.از گاز‌اشک‌آوری که پشت‌ دیوار مدرسه فرود می‌آید و از‌ مردمی که لباس کسی را به جرم روحانی بودن از تنش‌در می‌آورند.ریش داری پس حتما سپاهی هستی؟!یالا بک‌گراند تلفنت را‌ نشان بده.همکلاسی‌ات هیچوقت از شغل پدرش نگفته.می‌پیچاند.نکند اطلاعاتی‌ست طرف؟پچ‌پچ های نامطمئن همینطور ادامه دارند.اینجا چندین نفر را کشته‌اند.با ضرب گلوله.درست وسط سینه‌شان.وسط سرشان.به قصد کشته‌اند.مردم از خون‌ کشته‌هایشان میگذرند؟د
میخوانم و میخوانم اما
سیر نمیشوم!
مینویسم و مینویسم اما
سیر نمیشوم!
من بی سوادتر از آنم که بخواهی!
یک مشت سیاهه در آستین!!!...
در من شوقی از توست; وصف ناشدنی....
شوقی که تا به اتصال نرسد
قلبش میمیرد!....
نقطه ای از"من"
که هیچش" من" نیست و تمامش توست;
تویی...
خودت را از من نگیر یاارحم الراحمین...
 گفتند دعا کنی می آید 
گفتم آنکه با دعایی بیاید به نفرینی  می رود 
 گفتمش خواستی بیایی با دعا نیا با دلت بیا ...
یا اصلا 
 بیا تمامش کنیم 
  همه چیز را که نه من سر راه تو باشم  و
    و نه تو مجبور به ماندن ...
   نگران نباش  قول  می دهم کسی جای تو را نمیگیرد ...
    اما تو فراموشم کن 
    بخند 
   تو که مقصر نبودی من این بازی را شروع کردم خودم هم تمامش می کنم  
    می دانی اصلا چیست ؟   گاهی نرسیدن زیبا ترین  پایان یک عاشقانه است  
    پس بیا به هم نرسیم ...
 
^کتابی که می خوام معرفی کنم درباره ی اسطوره ای ست که داستانش برای هزاره ها قبل نیست،اتفاقا این اسطوره معاصر با زندگی کرده است.
خاطرات خانم مرضیه حدیدچی دباغ هست با روایت گری خود ایشون.^
زمانی که بانو مرضیه در بیت امام خمینی در نوفل شاتو به عنوان محافظ بیت خدمت می کردند، امام ایشان را خواهر طاهره صدا میزدند و این لقب بعد از این ، با ایشان همراه شد.
این بانو بعد از سالها شکنجه توسط ساواک، به خارج از ایران مهاجرت کردند و در لبناان و سوریه آموزش
به وقت ۰۵:۱۵
حقیقتش را بخواهید خوابم میاید.اندکی ضعف دارم
از ساعت سه بعد از ظهر فقط یک نوشابه مشکی و قهوه خوردم،یک پاکت سیگار کشیدم و احساس درد عمیقی در سینه ام دارم.
صفحه ۸۴ «خاله تولا» را علامت میگذارم که فردا تمامش کنم.
Lonely Day از System Of Down را میگذارم روی پخش
میخوابم
سی پی یو دست از چرخیدن می کشد، می ایستد. فن ش را روشن می کنم بلکه خنک شود
شروع می کنم به کلیک کردن
مدام کلیک کردن روی پنجره ای که باز مانده
نه کار را پیش می برد، نه بسته می شود
دست آخر صفحه سفید می شود
سی پی یو دست به سینه نگاهم می کند. یک پیغام خالی روی صفحه
End process ?
شاید تمامش کنم. شاید هم صبر کنم تا به کله گنده اش خبر بدهد. Send crash report کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
 
قراردادی را می بندند و سپس فردی آنرا بی اعتبار میخواند ، میگویند ما از قبل میدانستیم ...
این صفر تا صد برجام بود .
پرده اول : آمریکا برای مذاکره تمایل نشان میدهد .
پرده دوم : بالأخره مذاکرات سرمیگیرد .
پرده سوم : برجام بسته میشود با پیمانی محکم از طرف ایران لکن پیمانی سست [ امضای یک وزیر امورخارجه ساده ] از طرف آمریکا .
پرده چهارم : آمریکا برجام را بی اعتبار میخواند .
پرده پنجم : ظریف میگوید ما میدانستیم اگر ترامپ بیاید اینطو
 
هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را...حتی تیرگی های روحش را بپرستد.خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تنِ او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. دل خوش کند حتی به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می
تو در اغوش کسی غیر خودم جا نشوی!♥️به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!
هر طرف راه شود چون تو بخواهی بروی!نروی! غم نشوی! جان مرا پا نشوی!
امدی زندگی‌ام گرم نگاهت شده است!♥️نروی غصه شوی، باعث سرما نشوی!
مثل پرواز و قفس، جان من و رفتن تومن مسلمان توام، ماه! تو ترسا نشوی!
زندگی را که فقط مرگ تمامش نکند♥️مرگ یعنی که به دنیای کسی جا نشوی!
تو منی، ماه منی، دور، ولی ماه! ببین!به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!
#میم_پناهی#مجبور_به_دلتنگی!♥️
صفحه ۲۶۵ کتاب «ضدخاطرات» بودم که کتاب را بستم و تصمیم گرفتم رهایش کنم.
من از نصفه خواندن متنفرم.
ولی الان زمان مناسب خواندنش نبود. 
در عوض کتاب جدیدی را شروع کردم به نام «خاله تولا» 
آنی به صفحه ۴۴ رسیدم و تصمیم گرفتم این پست را ارسال کنم.
به خودم‌ قول داده ام تمامش کنم
همین امشب
به وقت ۰۴:۱۶
از خود ضعیف ام بدم میاد ..از خودم که رفتم و نتونستم ..از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون ..از خودم متنفرم ...چرا من قوی نمیشم ...
چرا یاد نمیگیرم رها کنم ..من داد میزنم ..میگم میرم اما پایم لنگ میزند ...
من امروز تا کجا رفتم ...من امروز چی ها دیدم ..خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد ..بیا و تو تمامش ..
سه روز است که نشستم تو خانه ..گریه می کنم ..و امروز بازهم نتونستم ..
خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 
دانلود آهنگ با نام همه کس و کار دل منی آروم و قرار دل منی معین زد
Ahang hame kaso kar del mani aromo gharar del mani az Moein Z
دانلود آهنگ همه کس و کار دل منی آروم و قرار دل منی معین زد
تو همه برای منی و من اگه تو نباشی چه بی کسم ...♪
انقده تو خوبی که در عجب من به گرد پاتم نمیرسم
بهتره که دورم نشی ازم خنده هات برای دل منه ...♪
گل سرزمین وجود تو حق منه آب و گل منه
با تو بهترم با تو بهترم گل فقط برای تو میخرم ...♪
حرف تو به گوشم میره فقط من برا عالم همه کرم ...♪
همه کس و کار دل منی آر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
قراردادی را می بندند و سپس فردی آنرا بی اعتبار میخواند ، میگویند ما از قبل میدانستیم ...
این صفر تا صد برجام بود .
پرده اول : آمریکا برای مذاکره تمایل نشان میدهد .
پرده دوم : بالأخره مذاکرات سرمیگیرد .
پرده سوم : برجام بسته میشود با پیمانی محکم از طرف ایران لکن پیمانی سست [ امضای یک وزیر امورخارجه ساده ] از طرف آمریکا .
پرده چهارم : آمریکا برجام را بی اعتبار میخواند .
پرده پنجم : ظریف میگوید ما میدانستیم اگر ترامپ بیاید اینطو
زندگی زیباست واگر با قوانین و رازهای آن آشنا شوی چشمانت بروی همه زیباییها گشوده خواهد شد...
 
زندگی یک آرزوی دور نیست..
زندگی یک جستجوی کور نیست...
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟
زندگی کن‌،زندگی افسانه نیست...
گوش کن‌دریا صدایت میزند..
هر چه ناپیدا ،صدایت می زند...
پیله ی پروانه از دنیا جداست..
زندگی یک مقصد بی انتهاست...
هیچ جایی انتهای راه نیست..!
این‌تمامش ماجرای زندگیست...
سحر گاه هایی کِ تمامش تویی!
 
حضور زیبایت،
کشف روش هایت،
تصور چهره ات،
حدس خواسته هایت،
تلاش برای شنیدن صدایت در سکوتِ سحرگاهان،
امید برای بوئیدن دوباره ات،
لذتِ تلخ فراقت کِ مثل قهوه ب ترک می چسبد،
عطش دیدارت،
بستن بارُ بندیل برای آمدن بِ دبدارت،
صحبت های طولانی من بابِ ارزشمندی هایت، مهربانی هایت، قشنگی هایت...
 
دلخوشیِ این روز های تلخ همین بی وقت های پر برکت اند!
 
تمامِ نورِ زندگی تویی!
از در وارد شد و میان حیاط ایستاد. از آمدنش خوشحال بودم، دنیا دنیا شادی!
خرامان خرامان راه میرفت و چشم هایش خمار نازکشیدن بود.
گفتم:دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد...
گفت:مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
و خندید و فرار کرد...

+غیرواقعی و تخیلی

این را گوش میکنید؟
https://soundcloud.com/mostafa_mov/0wxy3xsodc9e
اسمورودینکا،
شنیدن اسمت بی‌تابم می‌کند. به ناگاه همه‌ی ذهن تصویر تو را ترسیم می‌کند. و من هر بار در برابر این تجسم بی‌تاب می‌شوم، تعادل خودم را از دست می‌دهم. دیروز بعد از خواب دوباره بدون هماهنگی قبلی به ذهنم آمدی. زنده‌تر از همیشه، تصویر ویران‌کننده‌ای بود و من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. کاش می‌شد این مسئله را تمامش کرد. نمی‌شود که هر بار بی‌دلیل دلم اینطور برایت پر بکشد و تا آخر روز، مبهوت خاطره‌ی خیالت باشم.
نه، باید فکری کرد.ا
سحر گاه هایی کِ تمامش تویی!
 
حضور زیبایت،
کشف روش هایت،
تصور چهره ات،
حدس خواسته هایت،
تلاش برای شنیدن صدایت در سکوتِ سحرگاهان،
امید برای بوئیدن دوباره ات،
لذتِ تلخ فراقت کِ مثل قهوه ی ترک می چسبد،
عطش دیدارت،
بستن بارُ بندیل برای آمدن بِ دیدارت،
صحبت های طولانی من بابِ ارزشمندی هایت، مهربانی هایت، قشنگی هایت...
 
دلخوشیِ این روز های تلخ همین بی وقت های پر برکت اند!
 
تمامِ نورِ زندگی تویی!
«یا لطیف»
فکر کنم حدود دو سال پیش بود که در یک جلسه‌ای که شرکت می‌کنم مربی ازمان خواست بنویسیم اگر بدانیم فقط یک سال دیگر زنده هستیم، در این یک سال چه کاری انجام میدهیم. خیلی چیزها نوشتم که الان دقیق یادم نمی‌آید ولی یکی از مهم‌ترین‌هایش جهان‌گردی بود. گفته بودم میروم و دنیا را می‌گردم. سفر می‌کنم. آدم‌های مختلف را می‌بینم. به نظرم دنیا جای شگفت‌انگیزی است و تجربه‌ی آن می‌تواند من را دگرگون کند. می‌تواند من را بالغ کند و رشد بدهد. هنوز
عشق مایه ی درد سر است ، این درد سر می ارزد به زیبایی که در عشق پنهان است. عشق شیرین است .مانند نبات که در دهانت آب می شود .باید آن را بدون آن که گاز بزنی و یک جا تمامش کنی ، آرام آرام بمکی تا طعمش را بهتر حس کنی. زندگی شاید آن جشنی نباشد که آرزو یش راداشتی. حال که به آن کلبه کوچک ولی باصفا با دیوارهای بی روح که خودت باید آن را با عشق رنگین کنی دعوت شده ای تا می توانی درآن زیبا برقص. شاخه و بال هایت را باز کن وبا تمام وجودت ذره ذره عشق را حس کن. اگر قرار
آنچه پیر جماران در خشت خام دید
۱۱ دی ماه ۱۳۶۷ در حالی نامه تاریخی امام راحل عظیم‌الشأن به میخائیل گورباچف صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تحویل شد که بسیاری از ناظران بین­‌المللی و البته مخاطبان پیام در کرملین، عمق هشدار‌های آن پیر روشن ضمیر را درک نمی‌کردند. تنها دو سال بعد و زمانی که حضرت امام دنیای فانی را ترک کرده بودند، کاخ آرزو‌های بلشویک­‌های کرملین فروریخت و ژرفای بصیرت آن عزیز روشن شد. اما چه شد اتحاد جماهیر شوروی
اسمورودینکا،
شنیدن اسمت بی‌تابم می‌کند. به ناگاه همه‌ی ذهن تصویر تو را ترسیم می‌کند. و من هر بار در برابر این تجسم بی‌تاب می‌شوم، تعادل خودم را از دست می‌دهم. دیروز بعد از خواب دوباره بدون هماهنگی قبلی به ذهنم آمدی. زنده‌تر از همیشه، تصویر ویران‌کننده‌ای بود و من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. کاش می‌شد این مسئله را تمامش کرد. نمی‌شود که هر بار بی‌دلیل دلم اینطور برایت پر بکشد و تا آخر روز، مبهوت خاطره‌ی خیالت باشم.
نه، باید فکری کرد.ا
دنیا جای بدیه ولی ارزش جنگیدن داره:)
گام قبلی
این یکی رو خودتون گوش کنید لطفا، من از عهده گفتنش برنمیام. تمامش یک شعره از احمد شاملوی معرکه. خیلی مهمه که خوب خوب بشنویدش:))
+ صوت پادکست از کانال تلگرام دکتر مجتبی شکوری
 
پ.ن: آفرین زهرا مقاومت کن. فقط یکی دیگه مونده! :] 
هر شب به امیدِ صبح، چشم هایت را می بندی.
به امیدِ فردا، قرار ملاقات می گذاری.
به امیدِ شکوفه، شمعدانی ها را آب می دهی.
به امیدِ باران، چتر همراهت می بری.
به امیدِ عشق، دلت را رها می کنی کنج راه پله های دلتنگی...آن ماهی کوچکی که با سریش به دیواره ی خشکی چسبیده است؛
امیدش واهی نیست؟ اگر جان بکَند و
از زیر پنجه ی چسبناکِ سریش بگریزد؛
می افتد کف پارکت های چوبی.
نه آکواریومی هست، نه تُنگی هست، نه قطره آبی...این همه امید سیری چند؟
می خواهی شبیه عنکبوتی ت
مدتی پیش یکی از دوستان، خواسته بود یک فهرست از غذاهای گیاهی بنویسم و برایش بفرستم. نوشتم و فرستادم. گفتم حالا تا لپ تاپ هنوز دم است و من هم خانه‌ام و با بازگشایی مدارس، خیلی از مادرها باید برای وعده ناهار بچه‌ها، غذا بگذارند، فهرستی از غذاهای گیاهی و گوشتی، سنتی و جدید، برنجی و نانی بنویسم.
+ نوشتن این لیست، به این معنا نیست که تمامش را مدام درست می‌کنم. 
+ اگر غذایی جا افتاده یا غذای جدیدی می‌شناسید، به اشتراک بگذارید لطفا.
ادامه مطلب
مرور خاطرات گذشته همیشه حس عجیبی برایم به ارمغان آورده احساسی از جنس ابرهای باران زای پاییزی که وقتی بر سر سبزه زاران می رسند دیگر توان مقاومت ندارند و فرو میریزند
امروز از آن قسمت از قصه عشقم برایت گفتم که نمیدانستی یا کمتر میدانستی حالا تو تمامش را میدانی از ابتدا تا انتهای شورانگیزی که همچنان ادامه دارد
خوبست فرصتش دست داد از ابتدایش هم برایت نوشتم حالا اگر روزی نباشم قصه عاشقانه مان بی سر و ته نیست
مراقب خودت باش و همیشه یادت باشد زنی د
چیزی که بر من روشن است این است که تو مرا نمی‌خواهی. به همین صراحت. خواستن به شیوه‌ی خود، سراسر خود خواهی است که حوصله‌ی مرا سر می‌برد. خواستن اگر به طریقه‌ی خون و استخوان نباشد، اگر به شکستن استخوان و مباح کردن خون نباشد، تنها ملال انگیز است. خواستن تو، که البته چندی ست بر اثر رنجت به نخواستن بدل شده، که از سر فرصت و فراغت و اماها و اگرها ست چنگی به دل من نمی‌زند. 
من ایستادم که بار دیگر تو را بخواهم. صریح و برهنه مقابل تو ایستادم و چشمانم را
عیدمیلادمحمد جلوه گاه وحدت است/مصطفی خلوت نشین رب وتاج عزت است/درسپهرآفرینش اشرف مخلوق حق/رحمه للعالمین و مقتدای رحمت است/حق پرستی مقدمش راشد طلوعی جاودان/نام زیبای محمد بهرعالم برکت است/اتحاد ووحدت ماهست مدیون نبی/سوی اسلام وولایت اسوه ای بر شوکت است/همزمان شدعیداحمد بارئیس مذهبش/صادق آل محمد وارث آن حضرت است/باطلوع این دومولا گشته دنیاپرفروغ/گلفشان حتی سرای باصفای جنت است/از قدوم پاک مولا آسمانها پرزنور/جبهه باطل تمامش اضطراب و وحشت ا
بس نیست حمل این حجم دردناکِ چنبره زده بر گلویت ؟ گریه کن لعنتی ! دارد خفه ات می کند .‌ گریه کن ... 
بدتر از این ؟ میفهمی چه شده ؟ 
به پرونده ی سیاه کودکی ات یک صفحه اضافه کن و رویش بنویس من در ۱۷ سالگی دست بهترین دوستم سیگار دادم و او امروز ، معتاد است . 
این جمله را چند بار دیگر بخوان 
بله. یادت رفته ؟ خودش گفت که گفته باشد ! قرار بود تو ژست ساقی منشانه بگیری و فکر کنی چون خودت از ۱۲ سالگی میکشیدی و الآن سالمی پس اشکال ندارد ؟ 
تمامش کن ! 
تو بچه بودی
چهل سال است ایران غرق نوراست/تجلیگاه وحدت در حضور است/حماسه ساز دوران گشته میهن/بصیرت بخش و پرشور وشعور است/امام آمد به ما درس ولا داد/شهیدان مظهر عشق است وشور است/زدستاورد نهضت گر بگوییم/تمامش افتخارات وغرور است/ولایت عامل وحدت و عزت/برای مردمان سنگ صبور است/نموده دشمنان را باز رسوا/ز سختی هاگذرگاه عبور است/کنون آمادگی بهر فرج هست/طلیعه نهضت مابرظهوراست/
چه بی لیاقت!
چه احمق!
می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!
الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!
اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.
از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد..
و برایت جان فشانی میکرد..
زیر دوش آب گرم ماتم گرفته بودم. مشغول تحلیل وضعیت روانی‌ام بودم. رابطه‌ام را توی ذهنم بالا و پایین کردم. باید تمامش کنیم؟ موهایم را شستم و بغضم شکست. واقعا باید چه خاکی بر سرم کنم؟! من هنوز هم دوستش دارم. اضطراب هم دارم. اشتهایم هر روز کمتر می‌شود و مربی باشگاه به طعنه به من می‌گوید که «اون هالتر هیچوقت به کار من نمی‌آد!» ضعیف و فرسوده شده‌ام. طوری خسته‌ام که با هزار سال خوابیدن هم بهتر نمی‌شود. بلاتکلیفی. سردرگمی. میزان زیادی غم. کمی حالت ت
به نظرم  تفاوت اشعار معاصر با قدیمی،مثل تفاوت چای دمی است با چای کیسه ای!تو تا به پای اشعار کهن صبر نکنی،تا مانوس نشوی و بارها با دل و جانت زمزمه اش نکنی،تا شب بیداری نکشی با آن، تا زانوی غم بغل نکنی و به پهنای صورت اشک نریزی،نمی توانی از خواندن غزل حافظ و یا سعدی لذت کافی ببری.باید صبر کنی تا دم بکشد! اما اشعار معاصر نه، می توانی در هر حالتی که هستی یک شعر از اینترنت پیدا کنی و بخوانی و لذت ببری و تمامش کنی و کمی هم از آرایه های ادبی اش تعریف کنی
هزار پرونده ی باز در ذهنم دارم. یکی از اهداف نوشتنم، پوشه بندی این افکار بود. نوشتن همیشه کمکم کرده که سر کلاف ِ فکرهایم را از لای نخ های در هم پیچیده ی به هم تنیده پیدا کنم. این بار ولی، خود نوشتن هم تبدیل به یکی از آن نخ های تنیده در دیگر افکار شده. نمی دانم باید نوشت یا نباید نوشت. فکر می کردم رفتن از آن وبلاگ شلوغی که دیگر خیلی آدرسش پخش شده کمک کننده است ولی فعلا که در این چند روز، کمک خاصی نکرده ... 
امروز مبحث دینامیک سلولی را می خواندم. تقری
متن آهنگ جان جانان مرتضی اشرفی
ببین چه راحت شدی قرارم… تورو به من داد خدای عالمتو جانِ جانان قسم به چشماتنباشی بدجور مریض حالمیه دل که بیشتر آخه ندارماونم تمامش فدای یارمماجرا اینه که دلم گیره نفسـممیره واسه یارماولین باره دل بیمارهمنو دریاب که تورو دوست دارم
ادامه مطلب
بی خوابی و بی قراری.
موسیقی
بی قراری دوباره...
کمی درس، جست و جو در پی آهنگ هایی که ممکن است در خیل عظیم بیخود ترین ها پیدایشان کنم و مورد علاقه ام باشند، 
نوشتن.
سعی در پرکردن یک صفحه با جملاتی که با کلمه ی فکر نمیکردم شروع شوند. 
بیشتر از سه خط نمیشود 
پس نمیتوانم ازش عکس بگیرم، پستش کنم و بهتان بگویم خب، شماهم خودتان را به این چالش مغز دعوت کنید که مجبور شوید فکر کنید و از طرفی دستخطم را به هایتن هم نشان دهم. 
دوباره موسیقی...
چشم درد
تلاش برای خ
فکرش را بکن ...یک بار دیگر ....فقط "یک" بار دیگر بتوانم گوشه ی بین الحرمین در آغوشت آرام بگیرم .....من طمع نمی کنم ...حرف قبه و شش گوشه و حرم را نمی زنم ....من همان گوشه ترین گوشه ی بین الحرمین را میخواهم که برای من امن ترین جای دنیاست . . . کنار همان قفسه ی دعا که خواب تمامش را گرفته بود ....اگر هم شد ،اگر اگر اگر که شد ؛؛؛برای ثانیه ای نفس کشیدن گوشه ی حیاط نجف ...و من دیگر به از این جا به بعدش فکر نمیکنم...میترسم به فکرم اجازه ی رویا پردازی بدهم !میترسم خو
من که عادت دیرینه‌ام به غارنشینی بود. تراشیدن چوب و ساخت دست‌سازه‌های چوبی هم وقتی که اضافه شد بساط سکوتم از همیشه جورتر شد. اینترنت، شلوغی‌ست، قبول. اما این چند روز چوب تراشیدن از بیشتر از آرامش، از روی حرص بود. دوری از اینترنت خوب است، اما نه وقتی که پا روی گلویت بگذارند برای احترام به این دوری!
این روباه که چند ماه بود جسم نیمه‌تمامش روی میزم نگاهش به من بود، امروز تمام شد. می‌ترسیدم اگر بیشتر دست‌کاری‌اش کنم خراب‌تر ‌شود. که گفتم ی
من که عادت دیرینه‌ام به غارنشینی بود. تراشیدن چوب و ساخت دست‌سازه‌های چوبی هم وقتی که اضافه شد بساط سکوتم از همیشه جورتر شد. اینترنت، شلوغی‌ست، قبول. اما این چند روز چوب تراشیدن بیشتر از آرامش، از روی حرص بود. دوری از اینترنت خوب است، اما نه وقتی که پا روی گلویت بگذارند برای احترام به این دوری!
این روباه که چند ماه بود جسم نیمه‌تمامش روی میزم نگاهش به من بود، امروز تمام شد. می‌ترسیدم اگر بیشتر دست‌کاری‌اش کنم خراب‌تر ‌شود. که گفتم یا ت
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم.
وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم.
راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
 
دین زنده ز خونت شده یا حسین
تا وقت ظهورش که مهیا حسین
 
خون بار شده عالم معنی هماره
هر سجده به تربت شده ذره دوباره
 
هر ذره ی تو تار وجودست حسین
هم پود وجودی و تویی نور به عین
  
ای پود دلم مشق به تارم همه سان
هم تار دلم عشق به پودم برسان
 
مهلت که تمامش به تباهی شده هین
دل را بکشان در ره عشقت شه دین
 
چون دور شوم از حرمت کور شوم
دل را بکنم چون حرمت شور شوم
در دل که نگاهت بتپد  ناز صفا
حاصل زنگاهت بشود کور شفا
 
 
 
او هنوز همان است که قبلا بود؛ که دو ماه پیش، دوسال پیش...
سعی دارد این شرایط را قبول کند، اما نمیداند چگونه؟ چرا ؟ و به چه قیمت؟گاهی اوقات که یادش می‌رود دیگر همه‌چیز تمام شده‌است، بازمیگردد و با مرور خاطراتِ نه‌چندان دلچسب‌مان، «حال» را از ما می‌رباید...
 
می‌خواهم از او ناراحت شوم اما نمیشود، نمیتوانم...می‌خواهم سرش فریاد بزنم و بگویم :«بس است ، تمامش کن؛ حالا همه‌چیز فرق میکند..» نمیتوانم.
او، تمامِ من است؛ نمیتوانم از اشک‌های پنهانی
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم. وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم. راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
_ مرد خودساخته نباید زن خودساخته کنارش باشه چون از قدیم گفتن دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند
*هیچ وقت هیچ زنی پادشاه نمیشه، اگر مرد بتونه جایگاهشو با عشق تثبیت کنه
_ خدا به داد همسرت برسه
*چرا!
_ با این تفکر فلسفیت بیچارش میکنی
*آزار دهندست؟!
_ همین حرفارو میزنی که دلبری میکنی!
*بالاخره بده یا خوب!
_ زندگی عجیبه آدما عجیبن دوست داشتن از همه عجیب تر ...
پ.ن:خیلی دیره برای بهترین اتفاق شدن.من به تمام حکمت هاش،عاشقانه احترام میذارم تمامش.
همه ی نوشته هام رو پیش نویس کردم. همه چیز چه خوب چه بد گذشته و من تمامش رو توی گذاشته جا میذارم و درس هایی که ازش گرفتم رو تو قلب و ذهنم نگهداری میکنم.
شاید بگید خیلی دیوونه م اما خوب شد که امسال نشد و دوباره قراره یه سال دیگه هم تلاش کنم . 
خوشحالم بابت درسایی که گرفتم و قراره بگیرم.
خوشحالم از اینکه فهمیدم برای خانواده م خیلی مهمم فارغ از نتیجه.
دلم آشوبه بابت وقت های از دست رفته و کم کاریام اما هرچه زودتر تلاش میکنم احیا بشم . الان وقت این کار ها
انگار که زمان به عقب برگشته باشد گوشی‌های هوشمندمان به اندازه‌ی یازده دو صفرها تنزل پیدا کرده‌اند،با درد بدن‌هامان چه کنیم!؟
صبح‌ها عادت داشتم اول کانالهایم را چک کنم،الحمدالله که هیچوقت خبر خوبی نبود زلزله بود اگر نه گران‌تر شدن یا نماینده‌ای  که جایی چیزکی بگوید و ما ببینیم بعد سر تکان دهیم که باورت میشود این مجلس ماست و این‌ها نماینده‌های ما؟ بعد برویم به زندگیمان برسیم.
صبح که بیدار شدم حس میکردم از دنیا بریده شده‌ام ،یعنی آن بی
ماه ذیحجه تمامش گلفشان حیدر است/چونکه خورشیدولادر آسمان حیدراست/اولش تاآخرش بین فضلهای مرتضی/افتخارش تاقیامت شیعیان حیدراست/اتفاقات زیادی در جهان رخ میدهد/فصل هم عهدی برای دوستان حیدراست/هرمقامی برنبوت خاطرمولادهند/نقش پیروزی هریک داستان حیدراست/ماه اعلام ولایت ازبرای مرتضی/عیدزیبای غدیروآن نشان حیدر است/باولایت تاشهادت مثل عاشورا رسد/زمزم وشور توسل درامان حیدراست/شیعه یعنی دلسپاری برعلی واهل بیت/تیرایزدسوی دشمن درکمان حیدراست/ماه
 
قلبم را لمس کنتا که خودت حس کنیتمامش از عشق تو پر شده
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
حواست هست با تو خوشحال ترینحالت عاشق شدنم
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
تا ابد بہ اندازه ڪافی زیاد نیستبرای با “تـو” بودن ….
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
هیچ چیز خوب نبود خودنویس . میدانم لازم نیست بگویم . خودت بهتر از من میدانی . تمام این مدت گوشه ای از مغزم نشسته بودی و آرام اشک می ریختی . گاهی که صدای ناله ام از زیر ویرانه هایی از هیچ به گوشت می رسید ، صدای هق هقت سرم را پر میکرد . وقت هایی که به شیرگاز زل می زدم ، جیغ میکشیدی و با مشت به جمجمه ام می کوبیدی . تو همیشه بودی ! لازم نیست برایت از آن آدمِ جدید متفاوت بگویم . لازم نیست به تشریح لایه های افکار لجن مال شده ام بپردازم و خاطرت را آزرده تر کنم .
حمی‌جانم، طعم و حس و بوی تو در وجودم بدون شعار رخنه کرده است، چون مکیدمش و من رو سرشار کرده است، هرچی بیشتر نباشی من بیشتر عاشق می‌شوم!
چندماه باقی مانده است؟ بشماریم! 
این وسط کرونا آمد و زد همه برنامه‌ها رو شکل دیگری بخشید، اما تک اتاق‌مون در چندصد متری اقیانوس آماده است، پنجره‌ایی که هوایش خالص از اکسیژن دریاست، از قطب جنون و جنوبگان سرچشمه میگیرد و مستقیم به تن عور من و تو پشت پنجره میخورد و کرک‌های طلایی پوست تورو نوازش میکند و به صو
آه از چرنوبیل، آخ از چرنوبیل، وای از چرنوبیل...توی سه روز گذشته، (دو تا دو قسمت و یه روز هم قسمت آخر) سریال چرنوبیل رو دیدیم. سریالی که به غایت نفس‌گیر و تلخ و آزاردهنده بود؛ و به شدت با روح و روانِ من بازی کرد.از نگاه فنی و سینمایی، به نظرم سریال اونقدر که مورد توجه قرار گرفت، لایق نبود. دو قسمت اول به شدت خوب و دو قسمت دوم به شدت ضعیف بودند. قسمت پایانی هم صرفاً بستری بود برای تحقیرِ شوروی و شیوه حکومتداریِ روسی. نمیشه منکر شبیه‌سازی فوق‌العاد
این کاخ آرزوها چیست ...که از بچگی زحمت ساختنش را میکشی ...دیوار هایش را محکم میکنی مبادا فرو بریزد ...هر شب به بلند تر شدنش فکر میکنی ...روزی نیست که در پی جلال و شکوهش ندوی ....لحظه ای نیست که آیینه کاری هایش حواست را پرت خودشان نکنند ...ثانیه ای نیست که از پله هایش پایین و بالا نکنی ...اتاق هایش را یک به یک باز نکنی و داخلشان سرک نکشی ...لحظه ای نیست که راه نروی و تمامش را با عشق،قرین نکنی ....این کاخ آرزوها چیست که انقدر به پایش "عمر" میگذاری،اما نیمه های
تصمیم میگیری بعضی ها را که با تمام وجود دوستشان داری از زندگی ات پرت کنی بیرون، دستت را قلم میکنی که پیام ندهی، زبانت را از حلقت بیرون میکشی که حرفی نزنی، قلبت را جر میدهی که تنگ نشود برایش، مغزت را شست و شو میدهی که یادش نیوفتی؛ بعد او چکار میکند؟ یکهو پیام میدهد و از نتایج کنکورت میپرسد... دلت میخواهد بگویی حیواااااان!!! آخر به تو چه؟ من دستانم را قلم کردم زبانم را لال قلبم را پاره و مغزم را نابود که تو اینطور بیایی همه چیز را زیر و رو کنی؟ نتای
گاه فکر میکنم باید تمامش کنم
تمامِ آنچه به یکباره برایم پوچ شد
همهٔ آن روزها که سپری شد- خواه با غم و اندو، خواه با شادی و مسرت-
آن خیال‌پردازی‌های بی جهت و بی نتیجه
امیدهای واهی که به سراب دچارند
همه و همه حالا برایم پوج‌اند.
معمولا مثبت می‌اندیشم اما
همیشه از امید گفتن خوب نیست
گاه باید به حالِ بد گریست
باید به حالِ تمامِ روزهای خوش، دردها و خنده ها گریست
کاش میشد تمام شود؛ این تلخی های ترسناک، این فقدان عشق مطلق، کاش فقط پایان بگیرد
حس بد
امروز در پاکت می نویسم:
این روزها به نظر هرچه می نویسم از آذر است! اتفاقات و روزمره ها بسیار است اما،
هیچ کدام انگار ارزشی به قامت ماهِ زیبای آسمانم را ندارند ...
سنگ،کاغذ،قیچی! این بازی را به بهانه ی عاشقی کردن ساخته اند، صدایش را هم در نمی آورند!
قانون بازی ساده است ...
وقتی می بازی دلبرت با خنده و ذوق، با کمی تردید، ضربه ی آسوده ای به صورتت می زند!
و آن لحظه که بُردی، بوسه ای روانه پیشانی اش میکنی ...
خاطرات پارک لاله جین و آرامشِ سد شهناز آنقدر نا
به نام اوی من و تو ...
یادش بخیر!روز عقد آبجی منیژه، مامان خیلی ذوق زده بود. راه و بیراه اسفند دود میکرد و آیت الکرسی میخواند.یادمه، خان عمو که جعبه های میوه را آورد و چید کنار حوض، مادر دوید توی اتاق و گفت: منیره جان! پاشو مادر، پاشو بیا توی حیاط میوه هارا باهم بشوریم، وقت نیست ها...
با مادر کنار حوض فیروزه نشستیم. مامان نمیتونست ذوق و شوقش را مخفی کند. مُدام حرف میزد و بی جهت لبخند میزد و دعامیکرد.بهم گفت: بعد از رفتن بابات این حوض هم انگاری دلش گر
 
هو الحی
.
#قسمت_سیزدهم
.
امتحانای میان ترم تموم شد
نمره ی کارن تو تمامش الف شده بود
کارن با بچه های اکیپ در غیاب من صحبت کرده بود و راضیشون کرده بود که کمکش کنن
یه جورایی قسم خورده بود واسشون که راست می گه
 اون ها هم با شرط قبول کرده بودند
وقتی رفتم سمت بچه ها کارن رو اونجا دیدم
- تو اینجا چی کار می کنی
ادامه مطلب
میخاییل گورباچف رهبر جماهیر شوروی سابق کتاب خاطرات قطوری دارد که به همه زبانهای دنیا ترجمه شده و در ایران نیز مورد استقبال قرار گرفته است.
میخاییل پیش از انکه به رهبری حزب کمونیسم انتخاب شود مدتی مسوولیت بخش کشاورزی حزب را بر عهده داشت.
او معتقد بود زمین خالی و بی مصرف اصلا معنا ندارد و برای کاربری هر قطعه از زمین در سراسر کشور پهناور شوروی برنامه ریزی مشخصی ارایه داد.
از نظر او شوروی مستقل اگر می خواهد از وابستگی اقتصادی رها شده و دستش جلوی
دانلود آهنگ معین زد جاده هراز + متن و بهترین کیفیت
امشب شما جاز موزیکی ها می توانید ترانه جدید معین زد با نام جاده هراز را گوش دهید و دانلود کنید
Exclusive Song: Moein Z | Jade Haraz With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ جاده هراز معین زد
»───♫♫●|●|●♫♫───«تو همه برای منیو ، من اگه تو نباشی چه بی کسم … !انقده تو خوبی که در عجب ، من به گرد پاتم نمیرسم … !»──|♫●|──«بهتره که دورم نشی ازم ، خنده هات برای دل منه … !کل ـه سرزمین وجود تو ، حق منه آب و گل منه─|♫●|─با
من دارای اضطراب اجتماعی هستم از ان ادم های اعصاب خورد کن کسل کننده ای که هیچ وقت نمی دانند چگونه باید ارتباط برقرار کنند و روی هر حرفی دو قرن فکر میکنند اخرش هم حرف ها و کارهایشان نا بجا و نادرست از اب در می اید که گاهی هم بی احترامی یا گستاخی و البته غرور برداشت میشود و بدون شک از تمامش  بردلشت میشود که چه انسان احمقی هستم که البته نمی توانم منکرش شوم ...حتی ممکن است چند بار پیام هایم را ویرایش کنم ...مسخره این است که برای جواب یک حالت چطور است س
«زندگی در پیش رو» عنوان کتابی از رومن گاری است که امشب تمامش کردم. سراسر داستان سیاهی است و بدبختی؛ اما درست مانند چهره ی رزا خانم که بزک می کند، بزک شده است تا بتوان بدبختی را تحمل کرد. رومانتیک ترین قسمت داستان همین بزک کردن و عطر پاشیدن روی بدبختی است. زندگی همین است. با قسمت هایی از کتاب حتی می توان خندید و بدبختی آن لحظاتی برجسته می شود که خوش بختی نسبی ای در داستان وجود داشته باشد: مثل برخورد با دو کودک نادین خانم یا تعریف های مومو از زندگ
نشستم و از نو برنامه ام رو نوشتم و روزهایی که save کرده بودم رو بهش اضافه کردم و لطفش این بود که فهمیدم اوضاع اون قدری که تصور میکردم خوب نیست و بازهم برنامه ی فشرده ای شد و اگر خدای نکرده چند ساعت مشکلی پیش بیاد مساوی هست با حذف درسی که باید طی اون چند ساعت میخوندم و نتیجتا بی جواب موندن اون درس توی آزمون...دوتا آزمون زنان دادم که نتیجه ی هر دو بد بود و در عجبم که هنوز هم توی هر آزمون حداقل یک یا دو غلط از سر بی دقتی دارم که غالبا همون سوالاتی هستن ک
پروردگارا بسی این چند روزه درگیرم...سه عدد مقاله سی صفحه ایی دارم درباره کره جنوبی کیپاپ اوتاکو غیره می نویسم تا پوران و نوید بدبختمون نکن....فیک و سناریو مس توییت و نماشا هم جای خود
.
در این بدبختی فقط این را کم داشتم....در زیر پست خبری پوران جون کامنتی بسی ساده درباره ی عر زدن های خود برای بی تی اس و اکسو کردم...بازم میگم تمامش فقططططططط عررررر بود!
و اینگونه بود که این یک عدد دوست ارمی چنین جواب دقیق و خوب و صالحی به من دادقشنگ اینقد جوابش خوب بو
 
 دین زنده ز خونت شده یا حسین(ع)
                                                   تا وقت ظهوری به مهیا حسین(ع)
 خون بار شده عالم  معنی  هماره
                                                  هر سجده به تربت شده ذره دوباره
هر ذره ی تو تار وجودست حسین(ع)
                                                 هم پود وجودی و تویی نور به عین
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
                                                هم تار دلم عشق به پودم  برسان
 مهلت که تمامش به تباهی شده هین
 
 دین زنده ز خونت شده یا حسین(ع)
             تا وقت ظهوری به مهیا حسین(ع)
 خون بار شده عالم معنی هماره
             هر سجده به تربت شده ذره دوباره
 هر ذره ی تو تار وجودست حسین(ع)
           هم پود وجودی و تویی نور به عین
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
          هم تار دلم عشق به پودم برسان
 مهلت که تمامش به تباهی شده هین                    هین(خوار و ضعیف)
         دل را بکشان در ره عشقت شه دین
 چون دور شوم از حرمت کور شوم
         دل را بکنم چون حر
 
 دین زنده ز خونت شده یا حسین
 تا وقت ظهورش که مهیا حسین
 
 خون بار شده عالم معنی هماره
 هر سجده به تربت شده ذره دوباره
 
 هر ذره ی تو تار وجودست حسین
 هم پود وجودی و تویی نور به عین
  
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
 هم تار دلم عشق به پودم برسان
 
 مهلت که تمامش به تباهی شده هین
 دل را بکشان در ره عشقت شه دین
 
 چون دور شوم از حرمت کور شوم
 دل را بکنم چون حرمت شور شوم
 
 در دل که نگاهت بتپد  ناز صفا
 حاصل زنگاهت بشود کور شفا
 
 
 
صبح دیر پاشدم ساعت هشت :/. ولی دیگه کاری نمیشد کرد. امروزم که رسما تابستون شروع شد. دیروز عصرم تمامش به خرید کردن گذشت. یه مانتو دوتا شلوار خریدم :/ حالا فکر میکنی اینا رو هم چقدر شد:/ بماند. به نظر خودم صرف نداشت ولی وقتی مجبوری کاری ازت بر نمیاد هیچی تقریبا لباس نداشتم. ولی مانتومو خیلی دوست دارم.  هیم گفتم من شلوار لازم ندارم کسی مگه توجه کرد که یکیم نه دو تا خریدن برام. یعنی اینجوری وقتی میرم بیرون دیگه خرمو میگیرن :/ رفتیم ونک خیلی خلوت بود. الب
دوست دارمدو کلمه است در یک جملهکلمه اول برای او و کلمه دوم برای خودفقط یک جمله است برای یک نفرزمانی که باید بیان شود می آید. فقط باید انتخاب کنیکه بگویی یا یک عمر در حسرت نگفتنش بمانیچه کسی سزاوار دوست داشتن شما هست؟چه کسی سزاوار دلتنگی شما هست؟می خواهی اندازه مشخص کنی؟ داخل یک ورق آچار معیارهایت را بنویسی و هر کس تمامش را تیک زد سپس بگویی: دوستت دارم.من محدثه را دوست دارم. تشابه های داریم و تفاوت های ولی من اگر تفاوت هایش را بیشتر از تشابه ها
بعضی وقت‌ها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالا‌تر بروم و غم‌ها و دلزدگی‌ها و نشخوار‌هایِ ذهنی‌ام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلت بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه می‌رسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
بعضی وقت‌ها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالا‌تر بروم و غم‌ها و دلزدگی‌ها و نشخوار‌هایِ ذهنی‌ام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلط بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه می‌رسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
جوانی و زندگانی . غنیمت بدانشان حیدر ! حالا که فکرش را می‌کنم ، می‌بینم که همه‌اش ، سر تا پایش ، هر کار کرده‌ام و هر کار که خیال داشته‌ام بکنم ، همه‌اش برای زندگانی بوده . زندگانی حیدر ! نعمتی است زندگانی حیدر ، نعمتی است که فقط یک‌بار به‌دست می‌آید و همان یک‌بار فرصت هست که قدرش را بدانیم . نه ؛ اصلاً مخواه که تو را همراه خودم ببرم وقتی یقین دارم که عاقبت کارِ این جنگ زندگانی نیست . ببین عزیز برادر ، من حتی تفنگچی‌هایم را نخواستم به قماری ب
بسم الله الرحمن الرحیم ./
 از خواندن کتاب طوبای محبت می آیم ! و می نویسم که بماند ... کتابی که خواندن ِ جلد اولش سه مّاه طول کشید! میتوانستم خیلی زودتر تمامش کنم... نشد!

با این همه حالا کتاب را که ورق میزنم، هر صفحه پر است از خط های قرمز زیر جملات زیبا ... و کروشه های باز شده کنار عنوان هر بخش که دو یا سه جمله برداشت خودم و نکته هایش را نوشته ام ! آنجا که از زیبایی ِ تنهایی و غریب بودن میگوید نوشته ام : من الغریب الی الحبیب و دلم سوخته است !!! آنجا که از #ح
او به زودی از زندگی من بیرون می رود و من از همین لحظه دلتنگم. احتمالا به محض اولین دیدار ما بعد از بازگشت از سفرش. عکسش را نگاه می کنم و تازه درک میکنم حس و حال شاعرانه عاشقانه ای را که مدت ها بود اینجا و آنجا می خواندم و درک واضحی از آن نداشتم؛
خب به نوعی حس شکست است. اینکه فکر کنی قرار است یک عمر یک چهره را پیش رویت ببینی و احتمالا به زودی تمام خط و خطوطش را از بری... بعد ناگهان ببینی تمام شد. حتی اگر خودت تمامش کنی. آدم دلش برای تصوراتش هم حتی تن
خونه نشینی به بهانه کرونا فرصتی شد برای فیلم دیدن و این بار قرعه به نام سیانور خورد.
سیانور! سال‌ها با نام قرصی مرگ‌آور که انتخاب آخر چریک‌ها به بن بست خورده بود معنا میشد، که به زحمت بهروزشعیبی به شکل روایتی عاشقانه پلیسی سیاسی از آدم های سازمان مجاهدین خلق در دهه50 درآمد. وقتی میگویم مجاهدین دهه50 یعنی داستان بچه مسلمان هایی که سال44 حس کردند رژیم زبان خوش نمی‌فهد و باید با زبان زور و مبارزه مسلحانه گوشش را کشید. از درست وغلط اصل این نظریه ب
داشتم داستانی از جان چیور می خواندم. اسم داستان «مداوا» است. داستان مردی که زن و بچه‌هایش ترکش می‌کنند. او قرار است طلاق بگیرد و تنها زندگی کند. بعد از سیزده سال زندگی مشترک. خیلی تلاش می‌کند. روز کاری اش را پر مشغله می کند، شب تا دیروقت خودش را مشغول سینما و رستوران و همصحبتی با غریبه‌ها می کند. اما وقتی که می رود توی تخت خالی خوابش نمی برد. کتاب می خواند بازهم خوابش نمی برد. اوضاع طوری پیش می رود که نسبت به هشدار یک زن حساس می شود که در زن در گ
از نوشتن ادامه ی سفرنامه منصرف شدم.چون اتفاق خیلی خاصی هم در ادامه نیافتاد.دیگر نه مثل قبل جزیره را بهترین جای دنیا می‌دانستیم و نه از تفریحاتش،لذت خاصی می‌بردیم.با تحقیقاتی که بعدا انجام دادیم فهمیدیم که احتمالا آن زهرماری ای هم که کشیدیم،ماری جوانا نبوده!یا اگر بوده هم دوز بسیار بالایی داشته!در هر صورت کش دادن بیشتر موضوع،بیهوده است.
همیشه عادت دارم خاطرات تمام سفرهایم را مکتوب کنم.مثل خیلی های دیگر.ولی قصد نوشتن خاطرات این سفر خاص را ه
خطای انسانی یعنی تلافی، یعنی فکر کردن به اینکه جان با جان فرق دارد، آمریکایی با ایرانی و غربی با شرقی فرق دارد. خطای انسانی یعنی جنجال، هوار، یعنی لعنت. 
دلتان چطور تاب می‌آورد با بار سنگین این اشتباه؟ خرد نمی‌شود؟ له نمیشود؟ می‌دانم، می‌دانم، اشتباه پیش می‌آید، اتفاق است، اتفاق است. ولی می‌دانید؟ عزیزِ جانی داشتم که با اشتباه در پرونده‌ی پزشکی زندگیش دگرگون شد، پزشکی که پرونده را در طول روند بررسی تغییر می‌داد، دروغ می‌گفت، پارتی د
وقتی تحویلش گرفتم، احساس عجیبی داشتم. قلبم می‌تپید؛ انگار کن که رفیق گم‌شده‌ام را دیگربار، یافته بودم. روحم نگران بود، روحم لبخند می‌زد، روحم احساس می‌کرد از تنهایی درآمده. سر شب، به سراغش رفتم. آرام‌آرام زیپ کاور را باز کردم و با دیدنش لب‌هایم شکفت. با احتیاط بیرونش آوردم. در چشم‌هایم ستاره‌های دنباله‌دار مشغول رفت و آمد بودند. کاسه‌اش را از نظر گذراندم، دسته‌اش را، پرده‌هایش را، خرکش را، سیم‌هایش را. همه‌چیز دوست‌داشتنی بود، هم
اتاق کاملا سفید
با رنگ رگ هایم ست
روزها به این فکر میکنم که چرا اتاق پرده ندارد
و یادم میرود
و شب به این را میفهمم که چون اتاق من پنجره ندارد
و یادم میرود
و صبح دوباره....
در میان تمام سفیدی ها
یک لیوان پر از فراموشی های تاریکی خود نمایی میکند
اسمش این نیست ولی من اسمش را گذاشته ام : فراموش های تاریک!
این صد و یکمین لیوانی است که باید سر بکشم
چون دکتر ها میگویند این تو را از ذهن من دور میکند
من که باور ندارم
اما سر میکشم
تمامش را
یک جا و یک نفس
باز
صحبت های زیادی در خصوص تصمیم جدید شنیده میشه 
 برای من یک نفر که کارم  وابسته به ماشینم هست واقعا افزایش نرخ بنزین یعنی با خاک یکسان شدن من
من تازه 4 5 بود که با سخت گیری بیشتر تونستم هزینه ها کم کنم و کمی پس انداز داشته باشم 
اما الان با بنزین 3000 تومنی کل حساب و کتاب زندگیم بهم خورده و واقعا نمی  دونم چه باید کرد 
من چون با خودم ابزار کار جابجا می کنم طوری نیست که بشه از اسنپ یا مترو یا اتوبوس استفاده کنم . دلیل دوم هم اینکه من جابجایی زیادی در س
دانلود آهنگ مرتضی اشرفی جان جانان
Download New Music Morteza Ashrafi – Jane Janan
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
 
مرتضی اشرفی جان جانان
 
 
متن آهنگ جان جانان از مرتضی اشرفی
 
ببین چه راحت شدی قرارم تورو به من داد خدای عالمتو جان جانان قسم به چشمات نباشی بدجور مریض حالمیه دل که بیشتر آخه ندارم اونم تمامش فدای یارمماجرا اینه که دلم گیره نفسم گیره واسه یارماولین باره دل بیماره منو دریاب که تورو دوست دارمتورو دوست دارم
میدونی چیه خدا؟ من مطمعنم روزای قشنگی در انتظارمه،مطمعنم یه کاری برام میکنی، من به بزرگی و مهربونیت ایمان دارم و با تموم وجودم بهت اعتماد دارم :)الان آرومم، دلم قرصه، میخوام دوباره یه سری تغییرات کوچیک داشته باشم، میخوام شروع کنم و قدم اول رو بردارم، دیگه نگران نیستم، دیگه نمیترسم :) و به اندازه ی همون روزی که قراره آرزوهام اتفاق بیوفتند، خوشحالم و آروم!
تو بارها بهم ثابت کردی چه تکیه گاه خوب و امنی هستی، بارها نشون دادی چقدر هوامو داری، نمی
رفتیم استارباکس نشستیم.
 
داشت میگفت من ازینا یه ریفرشر خواستم، بیا نگاه کن 90 درصدش یخه. بخدااااااااا توی امریکا حتی نصف اینم یخ نمیریزن.
 
بهش گفتم بیا اینو گوگل کنیم ببینیم اگه واقعا اینجوریه بریم بهشون بگیم که این چیه؟! این هیچی نداره فقط یخه.
بچه راستم میگفت کلا یخ بود.
 
یه سایز لارج گرفته بود، ولی همه ش یخ بود فقط.
 
بعد داشت غر میزد که این کاناداییا خیلی گدا و خسیسن. 
بهش گفتم آره این اخلاقا رو دیدم توشون. اون دست و دلبازی رو ندارن، خسیسن.
روزی چند بار تصمیم می‌گیرم آن صفحه‌ی کپک زده‌ی متروک مانده‌ی بی‌مصرف را برای همیشه ببندم و تمامش کنم اما یک چیزی مرا به آن‌جا وصل کرده است. یک چیزی به جز تو. گفته بودم اگر مانده‌ام فقط به خاطر تو مانده‌ام، دروغ نگفتم؛ اما چیزی که نمی‌گذارد آن صفحه را ببندم، حتا اگر تو هم دیگر آن‌جا نباشی آن عدد مزخرف بالای صفحه است. ۶۵۵ پست ناقابل. ۶۵۵ عکس در شش سال که خدا می‌داند هر کدامشان چقدر وقتم را گرفته. امروز رفته بودم آن قدیمی‌ها را نگاه می‌کرد
امروز با نفرتِ ترسناکم مواجه شدم،
اولین و کهنه ترین کینه ی روحم رو لمس کردم،بهش خوب نگاه کردم،بالا و پائینش کردم،دیدمش؛بعد از مدت ها ندیدنش امروز خوب تر از همیشه دیدمش،بدون اینکه بترسم حالت تهوع همیشگی سراغم بیاد، بدون اینکه نگران شب زنده داریُ خوابِ بد باشم!آهنگایی که اونو یادم میاوردن رو گوش دادم،خاطرات منفور رو با جزئیات مرور کردم،خط خطی های رو چهرشو حذف کردم تا خوب درکش کنم،چیزهای خوبُ بدشو باهم زیرُ رو کردم،احساسِ بی اساسِ اولیه ی خ
وقتی قسمتی از تمهیدات عین القضات همدانی را  از کتاب درسی میخواندم تا به سخیف ترین شکل ممکن حفظ کنم که فلان جایش با کدام بیت از فرخی یزدی قرابت دارد و به زور از نوشته های این بزرگوار ،دستور زبان استخراج کنم و سعی کنم آن عظمت را به نثر امروزی در آورم ( و عین القضات بزند توی سرش )  ؛ فکر نمی کردم آنقدر شیفته اش شوم ! 
بغض داشتم . بغض دارم . خودم را مابین درس هایی که نفرت ، پل اتصالی بود بینمان دفن کرده بودم . 
که چه بشود دختر ؟ تو داری می میری ! 
حساب کن
تمام حرف دونالداین بودکه جای زن درعرصه سیاست نیست.زن یک موجودسست عنصرهست وبایک انگولک اذهان عمومی جهتش عوض میشود.این اتفاق درباره فدریکاموگرینی صداق بودواواین اتفاق رابرای همه زن هاعمومیت بخشیده بود.
جنس مونث احساساتی ترازجنس مذکرهست.اواین راخوب میدانست وازاحساسات زن هابعنوان اهرم فشاربرجغرافیای بزرگ سیاست واقتصادروبه افول جهان استفاده مینمود.ساده بودانگلیس واتحادیه اروپاوروسیه وکشورهای دیگرمیامدندمیگفتنددنبال کاهش تنش هستنددرک
از روی کنجکاوی که چرا فیلم رحمان 1400 چرا توقیف شده بود نشستم و فقط 20 دقیقه از آن را تماشا کردم. تهوعی ایجاد کرد که با هیچ متوکلوپرامیدی قابل رفع نبود. سرطان مردانۀ سعید آقاخانی و دیدن یکتا ناصر با گریم حال به هم زن در وان آب گرمی که مرغ تویش شناور است.
چه مغزی است آن که ایدۀ قرار دادن بازیگر در وان با آب گرم و وجود مرغ ازش بیرون می‌ریزد؟ منوچهر هادی همین است. یک کارگردان تجاری که جز پول چیز دیگری برایش مهم نیست. فیلم من سالوارد نیستم و ساخت انسان
تولد مبینا بود دیشب. دختر عزیز خوش قلبی که آرزومیکنم نمونه اش در جهان فراوان شود. هرکس در ظاهر ببیندش، میگوید دختره ازین شراست!
در باطن ولی قلبی دارد وسیعِ وسیع :)
چندتا بچه دارد. یتیم خانه ها و مراکز کودکان فلج و... میرود. میخنداندشان، خوشحالشان میکند و اینها.
تولدش رفتم چون دوستش داشتم. خوشحالم که رفتم. دلم برای همه ی این بچه های خلِ و قرتی تنگ می شود :(
شنبه قرار است برویم اردو. و اردو را که بروم و بیایم، تمام توانم را میگذرام روی هدفم :)
روی بادک
تولد مبینا بود دیشب. دختر عزیز خوش قلبی که آرزومیکنم نمونه اش در جهان فراوان شود. هرکس در ظاهر ببیندش، میگوید دختره ازین شراست!
در باطن ولی قلبی دارد وسیعِ وسیع :)
چندتا بچه دارد. یتیم خانه ها و مراکز کودکان معلول و... میرود. میخنداندشان، خوشحالشان میکند و اینها.
تولدش رفتم چون دوستش داشتم. خوشحالم که رفتم. دلم برای همه ی این بچه های خل و قرتی تنگ می شود :(
شنبه قرار است برویم اردو. و اردو را که بروم و بیایم، تمام توانم را میگذرام روی هدفم :)
روی باد
او به زودی از زندگی من بیرون می رود و من از همین لحظه دلتنگم. احتمالا به محض اولین دیدار ما بعد از بازگشت از سفرش. عکسش را نگاه می کنم و تازه درک میکنم حس و حال شاعرانه عاشقانه ای را که مدت ها بود اینجا و آنجا می خواندم و درک واضحی از آن نداشتم؛
خب به نوعی حس شکست است. اینکه فکر کنی قرار است یک عمر یک چهره را پیش رویت ببینی و احتمالا به زودی تمام خط و خطوطش را از بری... بعد ناگهان ببینی تمام شد. حتی اگر خودت تمامش کنی. آدم دلش برای تصوراتش هم حتی تن
زیبای نازنینم... امروز صدای قشنگت را از پشت تلفن شنیدم... چهار دقیقه ی کوتاه با من حرف زدی... گفتی آنجا تمیز است. گفتی صبح بیدار میشوید و به چرت و پرت هایشان گوش میدهید تا شب. وسطش غذا هم میخورید. گفتی امروز تلفن را آورده اند برایتان بخاطر همین دیروز زنگ نزدی.... صدای مهربانت داشت با من حرف میزد تا این که آن نفر لعنتی ِِ پشت سرت زد توی شیشه و گفتی که باید بروی. چهار دقیقه ی خیلی کوتاه صدایت را شنیدم. گفتم منتظر تماست بودم و دلم برایت خیلی تنگ شده. میگف
کلتش رو دراورد و اون رو گذاشت رو سرش شاید اگه میخواست تعداد دفعه هایی که داشت سعی میکرد خودشو بکشه حساب کنه...ولی نه نمیخواست فقط میخواست یه جوری تمومش کنه حالا هر جوری اما فک میکرد شاید یکم فقط یکم زیادی بدشانسه هربار یه چیزی مزاحمش میشد انقد تکرار شده بود که کم کم داشت به معجزه اعتقاد پیدا میکرد همیشه دلش میخواست قبل از شروعش برای پایان همه چی یه سیگار روشن کنه از سیگار کشیدن خیلی بدش میومد اما این دفعه فقط میخواست زودتر دست به کار بشه تا هی
خوانده‌ام که روزانه نویسی فلان و بهمان. این که فایده‌اش چیست همان‌قدر بی‌اهمیت است که جزییات زندگی روزمره من. شاید منظورشان این است که بنویسم با خواندن پست وبلاگی، فکر کرده‌ام چقدر جای اغوش امنی که بدانم همیشه مال من بوده و خواهد بود در زندگیم خالیست. که این روز‌ها جای خالی روابط صمیمانه با خانواده زیاد به چشمم می‌اید. یا تعجب میکنم که چرا با کوچکترین نارضایتی اولین فکر غیرمنطقی‌ام این است که خب این هم بالاخره تمام شد و باید سراغ دیگری
خوانده‌ام که روزانه نویسی فلان و بهمان. این که فایده‌اش چیست همان‌قدر بی‌اهمیت است که جزییات زندگی روزمره من. شاید منظورشان این است که بنویسم با خواندن پست وبلاگی، فکر کرده‌ام چقدر جای اغوش امنی که بدانم همیشه مال من بوده و خواهد بود در زندگیم خالیست. که این روز‌ها جای خالی روابط صمیمانه با خانواده زیاد به چشمم می‌اید. یا تعجب میکنم که چرا با کوچکترین نارضایتی اولین فکر غیرمنطقی‌ام این است که خب این هم بالاخره تمام شد و باید سراغ دیگری
 
یاد بگیر جانم !دوست داشتنبرای خاطر چشم و ابرو نمی ماندعشق ؛ به احترام اندام تراشیده ی هیچکس روی پاهایش نمی ایستد .فراموش نکن ؛ برجسته ترین لباس ها آخر سر جایش گوشه ی کمد ، لا به لای یک دنیا لباس های خانگی گشاد که تو را هم بستر رویاهای شیرین شبانه می کنند ، جا خوش می کند .یادت نرود ؛ دنیا دنیا لوازم آرایش هم که داشته باشی ؛ با یک آب تمامش پاک می شود و تو می مانی !خود تو که به گمانم یادت رفته وقتی لبخند می زنی ، زیباترین مخلوق خدا را نشان دن
 
یاد بگیر جانم !دوست داشتنبرای خاطر چشم و ابرو نمی ماندعشق ؛ به احترام اندام تراشیده ی هیچکس روی پاهایش نمی ایستد .فراموش نکن ؛ برجسته ترین لباس ها آخر سر جایش گوشه ی کمد ، لا به لای یک دنیا لباس های خانگی گشاد که تو را هم بستر رویاهای شیرین شبانه می کنند ، جا خوش می کند .یادت نرود ؛ دنیا دنیا لوازم آرایش هم که داشته باشی ؛ با یک آب تمامش پاک می شود و تو می مانی !خود تو که به گمانم یادت رفته وقتی لبخند می زنی ، زیباترین مخلوق خدا را نشان دن
من همیشه از اینکه نقش سکان و آرامش و نسیم بهاری را بازی کنم متنفر بودم. چرا زندگی را اینطوری تعریف می کنند که زن باید آرامش دهنده خانه باشد، گرمای خانه باشد، کوفت باشد مرگ باشد؟ بعد مرد پول در بیاورد بس است، پس از آن نقش مدیریتی بهش تعلق میگیرد؟ چرا نمی شود دوتایی وظیفه داشته باشیم آرام باشیم، دوتایی گرمای خانه باشیم، دوتایی کوفت و مرگ باشیم، مدیریت قضیه را هم به هیات مدیره بسپاریم؟
من را هر وقت طرف دعوا بودم دعوت کردند به آرامش که "تو دختری،
ولقد کرمنا آدم .......... (ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم) انسان موجــودی گرامی داشته شده است ، زیرا خداوند تبارک و تعالی در خلقت او چنین اراده کرده و با توجه به آیات قرآن روح الهــی منشا ء کرامت انسان به شمار می رود : فاذا سویته ونفحت من روحی فقددو له ساجدین  (چون تمامش کردم و در آن روح خود دمیـــدم سجده کنان بر او به خاک بیفتد). از این رو انسان به لحاظ داشتن این گوهر الهــی واجب التکریم است و در وهله نخست خالق هستی خود به اکرام او پرداخته است و همگ
این جمله رهبرفرزانه بود.حرف از چیزی بزن که توان انجامش راداری گر نداری جایت رابه دیگری بده.این اتفاق در انتخابات ریاست جمهوری رخ میداد.افراد به شخص الف اعتمادمیکردنددرانتهاآراشخص الف به شخص ب منتقل میگردیدوچون احزاب هریک میبایست یک کاندیدمیداشتنددرحزب اصلاح طلب و حزب اصولگراواعتدال گراهرکدام یک کاندیدابالامیامد.آیا تمام کاندیداهاتوان کنترل فسادسیستماتیک درشهرداریهاراداشتند.یامیتوانستندبودجه ای رابه بخشی دهند که دراثرآن چرخ صنعت
هوالرئوف الرحیم
خونه تکونی بخش اعظمش تموم شد. اینهایی که مونده بخش دوم خونه تکونی و همانا خونه تکونی پریم می باشد. مثلا دیروز تمام کابینتها و آیینه ی پذیرایی رو از اول دستمال کشیدم.
رضا هم مرخصی گرفت و این هفته اصلا نرفت تا اینهمه مراقبتهامون به باد نره.
دیروز بعد از خرید، در مرحله ی شستشو و ضد عفونی، نونهای پیتزا رو اسکاچ زدم و تا آب بکشم یکم اونجا مون و ... تمامش شد کف و آب. یکجا انداختمش سطل زباله. ذلیل بشی کرونا...
امروز هم وسط تعریف کردن خاطره
چند روزی از عکاسی گذشته است.
در این روزها جسته و گریخته تولا را دیدم.یک‌ بار به کافه رفتم و دیدم نشسته است.
باری دیگر در پارک مختصر قراری گذاشتیم و دیدمش.
تا دیروز،پنج شنبه
دوست مشترکمان مارا دعوت کرد که به روستایشان برویم و دو روزی به دور از شهر آسایش داشته باشیم.
من،تولا،خودش و خواهر تولا 
سه نفر از ما در یک شهر اقامت داریم ولی خواهر تولا شهر دیگری بود و آنجا مشغول به کار و زندگی است.
دنبالش رفتیم و ترافیک امانمان نداد.
ساعت هشت شب راه افتادی
   دو شب پیش بود. نشستم به شمردن تمام آدم‌هایی که برایم مهمند و بیشتر از بقیه با آن‌ها در ارتباطم. پنج‌تا بودند. خنده‌دار بود. به زحمت به تعداد انگشتان یک دستم بودند.  کودکانه نام‌هایشان را تکرار می‌کردم. تکرار می‌کردم که ببینم چه خاطرات و روزهایی را با این آدم‌ها گذرانده‌م. روزهای شیرین زیادی نبودند. غم‌زده بودم. به این فکر می‌کردم که اتاقمان در خوابگاه طبقه چهارم است. اگر شانس بیاورم فردایی درکار نخواهد بود. به جمعه‌ای فکرکردم که تما
 
 دین زنده ز خونت شده یا حسین(ع)
                                                   تا وقت ظهوری به مهیا حسین(ع)
 خون بار شده عالم  معنی  هماره
                                                  هر سجده به تربت شده ذره دوباره
هر ذره ی تو تار وجودست حسین(ع)
                                                 هم پود وجودی و تویی نور به عین
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
                                                 هم تار دلم عشق به پودم  برسان
 مهلت که تمامش به تباهی شده هی
قبل التحریر:
برای آقای سجاد افشاریانِ عزیز کِ اخیرا بِ لیست علاقه مندی های شدیدم اضافه شده اند.
اویی کِ عجیب خودِ منِ منِ است کِ یک دهه جلوتر در کالبدی متفاوت وارد جهان شده است، گویی نمودِ انسانی اندیشه ها و نوشتارِ من، سال ها جلوتر از ذهنم بیرون جهیده باشدُ جان گرفته باشد.
اسکارلتِ دهه ی شصت...
در حوالیِ او هنوز هم دهه، شصت است.
انگاری کِ او را از بطن تاریخِ خاک گرفته بیرون کشیده باشند؛ همین قدر ناب، همینقدر دست نیافتنی...
....
 
آخ از این نمایشِ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها